AMANTIS

AMANTIS مجموعه ای است از سروده ها و دستنوشته های شیخ اکبر کریمی فردیسی

AMANTIS

AMANTIS مجموعه ای است از سروده ها و دستنوشته های شیخ اکبر کریمی فردیسی

اصلاح لینک مربوط به مانتراها

با عرض پوزش، متوجه شدم که لینک مربوط به فایلهای صوتی مانتراها خراب و غیرقابل دانلود می‌باشد. در اسرع وقت نسبت به اصلاح آن اقدام خواهم کرد.

فقط همین

هیچ نوعی از موسیقی مثل کارهای Enigma با من ارتباط برقرار نمی‌کنه. الان دارم با صدای نسبتا بلندی Enigma گوش می‌کنم. Era هم خوبه. خصوصا آلبوم Looking from East فوق‌العاده‌س.

بعضی وقتها مخصوصا روزهای ابری زمستون یا پاییز، یه حالت وجد درونی به من دست می‌ده... فکر می‌کنم شبیه همون حالت بی‌ذهنیه که عرفا ازش حرف می‌زنن. برای یک آدم‌های معمولی مثل من، مواجهه با یک منظره یا موقعیت بینهایت جذاب که بتونه تمام حواس ما رو به خوش معطوف کنه، باعث ایجاد همچین حالتی می‌شه. برای من راه رفتن در یک خیابون ابری و خنک جذابترین چیزه.

باور نداری انگار

       در پیشگاه چشمت

                 چون برگهای پاییز

                            با چشم باز مردم

 

یک مرد تازه روئید

                  باور نداری انگار

                                وقتی زنانگی را

                                           در چشم تو شمردم

قایل‌های صوتی مانتراها و افسون‌ها

فایل‌های صوتی مربوط به مانتراها و افسون‌ها رو به صورت ZIP شده آپلود کردم.

هفته هفتم خروج سماوی

هفته پیش که درس مانتراها رو گذاشتم تو سایت، یادم رفته فایل‌های MP3 مانتراها رو هم بگذارم کنارش.امروز درس و تمرین هفته هفتم رو گذاشتم تو سایت. همه فایل‌های صوتی مربوط به مانتراها و افسون‌ها رو هم پس از برطرف‌شدن یک مشکل کوچیک می‌گذارم تو سایت.

 

یک نکته خیلی مهم. ممکنه که از خودتون بپرسید که این اصلا یعنی چه که ما میایم یک سری فایل‌های PDF رو دانلود می‌کنیم و مثل روزنامه می‌خونیم؟ این واقعا حرف درستیه. در واقع این مطالب و مفاهیم باید که به صورت خیلی منظم و با برنامه پیگیری بشن تا به نتیجه منجر بشن. اما من در حال حاضر فقط به ترجمه اونها و گردآوری ماده اولیه لازم که همون ترجمه فارسی درس‌هاست تمرکز کردم. منتظر هستم تا پس از تموم شدن ترجمه‌ها و اطمینان از اینکه هرکس بخواد می‌تونه به راحتی اونها رو از وبلاگ دانلود کنه، یک دوره منظم و خیلی شدید رو ان شاء الله با همکاری همه کسانی که دوست دارن، و من امیدوارم تعداد اونها اونقدر باشه که اصولا توجیه مناسبی برای کار کوچیک من فراهم بشه، شروع کنیم. شک نکنید که این یک تجربه عظیم خواهدبود. چیزی که نمونه‌ش رو تقریبا هیچ جای دیگری پیدا نخواهید کرد.

 

یک مساله دیگه، ‌و اون کیفیت ترجمه‌هاست. خب، من که یه مترجم حرفه‌ای نیستم. یعنی شغلم مترجمی نیست. بنابراین به طور قطع موقع مطالعه درس‌های ترجمه‌شده با مواردی از گنگی یا ناخوانایی مواجه خواهیدبود. در برخی موارد این گنگی واقعا برمی‌گرده به اصل متن که این موضوع مخصوصا در مورد سوالاتی که از بلسبوب کردن خیلی صادقه. اما مواردی هم هست که معادل کاملا دقیقی برای متن انگلیسی پیدا نمی‌شه. در این موارد مترجم یا باید نزدیک‌ترین عبارت فصیح فارسی رو که معنای مورد نظر رو تقریبا برسونه انتخاب کنه یا اینکه اصالت رو بده به متن اصلی. من در اکثر مواقع با توجه به اهمیت موضوع و حساسیتی که روی امانتداری داشتم، ترجیح دادم حتی به قیمت کمی زمختتر شدن ترجمه، به متن اصلی و واژه‌های اون وفادار بمونم. به هر حال از اینکه خودم رو به جای مترجما جا زدم معذرت می‌خوام.

 

 

مساله خیلی مهم‌تر دیگه اهمیت دوری از هرگونه پیشداوری و قضاوت ذهنی می‌باشد! مثلا مبحث این هفته در مورد برخورد با نهادهای منفیه و وردها و آیین‌هایی که برای محافظت خودتون در مقابل اونها می‌تونید مورد استفاده قرار بدید. ممکنه کسی با مطالعه این مبحث احساس کنه که یک مقدار قضیه فانتزی یا تخیلی شده. خب این یک گزاره ذهنیه که بدون اثبات یا انکار، مطلقا هیچ ارزشی نداره. پس چرا باید با پرداختن به یک گزاره موهومی بی‌ارزش مثل این، خودمون رو از تجربه‌کردن که ممکنه به تشخیص صحت و سقم یک پدیده منجر بشه محروم کنیم؟ در پیشداوری هیچ چیز ارزشمندی وجود نداره. درست نمی‌گم؟

 

من خودم در تجربیات بیرون از جسمی که داشتم بارها (یعنی شاید هفت هشت بار) به این نهادهای منفی برخورد کردم. اتفاقا بله شاید خیلی هم مضحک به نظر می‌رسیده اما واقعیت داشته. من واقعا اونها رو دیدم. حتی یکبار که از افسون ژوپتر استفاده کردم، صدای ناپدید‌شدن یا بهتر بگم ترکیدن یکی از اونها رو که دقیقا پشت سر من قرار داشت شنیدم! به غیر از اینها، وقتی که خیلی بچه بودم،‌ یعنی 4-5 ساله یا کمی بیشتر، به دفعات بسیار زیاد،‌وقتی که داشتم موقع به خواب‌رفتن از جسمم خارج می‌شدم، یک نهاد منفی به شکل یک شعله که دوتا چشم هم داشت رو می‌دیدم که منو می‌ترسوند و می‌گفت که "بخواب سرجات! وگرنه مادرت رو می‌کشم!". خب یک بچه از چه چیز بیشتر از از دست‌دادن مادرش می‌ترسه؟ همیشه به پدر و مادرم می‌گفتم که بابا من می‌ترسم،‌ اون منو می‌ترسونه،‌ و جواب اونا هم همیشه این بود که "خواب دیدی".

 

وقتی آگاهی نباشه هر چیزی رو می‌شه به تمسخر گرفت (یه جمله گهربار دیگه از خودم!). من حالا می‌دونم که بچه‌ها به خاطر اینکه هنوز اونقدرها در قید ایگوهاشون نیستن خیلی راحت‌تر می‌تونن با دنیای ماوراء چه مثبت و چه منفی ارتباط برقرار کنن. به خاطر همین تمسخرها و به مضحکه گرفتن‌ها بوده که در طول تاریخ همیشه علوم باطنی و عرفان به صورت مخفیانه و به دور از دسترس عامه مردم منتقل و منتشر می‌شده. من حالا خیلی خوب درک می‌کنم. حداقل فکر می‌کنم که درک می‌کنم.

 

در انتها فکر می‌کنم راجع به مباحث ادامه دوره کمی بنویسم بد نباشه. ابزارهای خروج و تکنیکهای لازم تقریبا تا انتهای هفته هفتم کاملا ارائه شدن. درس هفته هشتم شامل یک سری راهنمایی‌های اضافی راجع به استفاده بهینه از سطح سماوی و جستجوهایی است که می‌تونید در اونجا انجام بدید. به علاوه چند تا مرجع تعبیر خواب که با استفاده از اونها می‌تونید تا حدی معنای نمادها و اتفاقاتی رو که در رویاها می‌بینید، مخصوصا اونهایی که فکر می‌کنید معنای خاصی دارن رو بفهمید. این مرجع سه قسمت داره: 1. معنای نمادها،‌ 2. معای اعداد و نحوه تفسیر نمهادهای عددی و 3. نحوه تفسیر نمادهای حاوی ساعت. بازهم طبق تجربه شخصی خودم (و نه هیچ کس دیگری) بارها صحت این مرجع تعبیر خواب برام ثابت شده. شما هم می‌تونید امتحان کنید.

 

هفته نهم هم جایگاه خروج سماوی رو نسبت به کل کار باطنی بررسی و تبیین و دورنمایی از ادامه مسیر به علاقمندان ارائه می‌کنه. همچنین راهنمایی‌ها و نکات مهم و کلی زیادی هم در رابطه با خروج سماوی و هم در رابطه با مسیر باطنی در این هفته هست.

 

تا بعد.

 

بدترین چیز در زندگی

بدترین چیز در زندگی ‌این است که اعصاب نداشته باشی؛ و بدتر از آن این است که اصلا اعصاب نداشته باشی.

شاید هم بدترین چیز این است که تلاش کنی و موفق شوی و بعد بفهمی که اگر تلاش نمی‌کردی، کمی موفق‌تر بودی.

اما سامائیل راست‌تر می‌گوید: بدترین چیز این است که بمیری بی‌آنکه بفهمی چرا زنده بودی.

فکرش را بکن! واقعا فاجعه بزرگی است...

هر روز که می‌گذرد من چیزهای واقعی را بیشتر از دست می‌دهم،‌ کودکی، آزادی، معصومیت، سادگی، سلامت، انرژی، آزادی و بازهم آزادی. آن هم به بهای به دست‌آوردن چیزهای موهومی، لیسانس، فوق‌ایسانس، PhD، بیماری، ضعف، غرور، محدودیت، نفرت، کینه، ترس، استرس، تشنج، ترس و باز هم ترس.

گزیده‌ای از کلام استاد سامائیل

از استادی پرسیدند: "راه کدام است؟"

و او در حالی که به کوهی که در آن منزل داشت اشاره می‌کرد گفت: "چه کوه با شکوهی؟"

دوباره پرسید: "از کوه نپرسیدم، بلکه درباره مسیر سوال کردم."

پاسخ داد: "مادامیکه نتوانی به آن سوی کوه بروی، راه را پیدا نتوانی کرد."

شاگرد دیگری از همان استاد، همان سوال را پرسید، استاد پاسخ داد: "همانجاست، درست در مقابل چشمانتان."

"چرا من نمی‌توانم آن را ببینم؟"

"زیرا ایده‌های خودخواهانه‌ای داری."

"استاد، آیا قادر به دیدن آن خواهم شد؟"

"تا وقتیکه نگاه دوگانه‌ای داشته‌باشی و بگویی: من نمی‌توانم و ...چشمانت در اثر آن نگاه نسبی، کور خواهدماند."

"آیا اگر من و تویی در میان نباشد، دیده خواهدشد؟"

"اگر من و تویی در میان نباشد، پس چه کسی است که می‌خواهد ببیند؟"

....

مسائل زندگی هیچ چیزنیستند جزاشکال ذهنی با دو قطب مثبت و منفی. مسائل توسط ذهن به وجود می‌آیند و توسط ذهن هم ادامه پیدا می‌کنند.

وقتی فکر کردن به یک مساله را متوقف کنیم،‌ آن مساله ناگزیر خاتمه خواهدیافت.

شادی و اندوه، خوشی و درد، خیر و شر، پیروزی و شکست؛ نبرد میان دو قطب مخالف را شکل می‌دهند که "من" بر روی آن بنا شده‌است.

تمام زندگی بدبختانه‌ای که داریم از یک قطب به قطب دیگر در حال تغییر است: پیروزی، شکست؛ دوست‌داشتن، دوست‌نداشتن، خوشی ، درد؛ شکست، موفقیت؛ این، آن،....

لازم است تا خود را ازستم "متضادها" آزاد کنیم؛ و این تنها با آموختن زیستن لحظه به لحظه، بدون هرنوع انتزاع، بدون رویاها و بدون خیال‌ امکان‌پذیر است.

 

برگرفته از صفحات هفتم و هشتم کتاب “The Revolution of the Dialectic” اثر استاد سامائیل آون وئور (Samael Aun Weor)