می نشینم بر خاک
می نویسم بر باد
آبی چشم تو را با انگشت
تا به خوشرنگی آن درد کسی چاره شود
که در اندیشه یک رنگ قشنگ
سر خود می خارد
یا قلم مو در دست
غرق خوابی است به اندازه چشمان سیاهت آرام
می نیشم بر خاک
می فشانم بر باد
شوری اشک تو را با لبخند
در هوایش همه پنجره ها گریه کنند
یا ترک بردارند
مثل این تکه جامانده ی تصویر گناه