چند وقت پیش یادداشتی نوشتم تحت عنوان توقف فعالیتها، که بدین وسیله آن را تکذیب مینمایم!
در واقع اون یادداشت رو به خاطر شرایط خاصی که اون وقتها وجود داشت و حالا دیگه نیست، مجبور شدم که بنویسم. نشنیده بگیرید لطفا!
با سلام،
سیستم من دچار مشکل شده، به محض رفع مشکل، هفته هشتم خروج سماوی رو آپلود میکنم، ان شاءالله. الان هم در محل کارم هستم و امکان آپلود وجود نداره.
در مورد Belzebuub، درسته... همونطور که فرشتهها سقوط میکنند و به دیو تبدیل میشن، دیوها و شیاطین هم ممکنه توبه کنن و راه درست رو در پیش بگیرن و در نهایت به فرشته تبدیل بشن. در مورد Belzebuub اینطور گفته میشه. خود ایشون هم این مطلب رو تایید میکنه. Samael Aun Weor هم کتابی داره تحت عنوان تحول بلسبوب (The Revolution of Belzebuub) که در اون تلاشهای خودش برای نجات دادن این شیطان و ترغیب اون به توبه رو به تفصیل بیان کرده.
کسانی که Belzebuub رو از نزدیک دیدن، میگن که ایشون یکی از متواضعترین، بی ادعاترین و انگیزهبخشترین آْدمهایی است که در زندگیشون ملاقات کردن.
اما به یاد داشته باشیم، قرار نیست که ما راجع به حق یا ناحق بودن کس یا چیزی قضاوت کنیم. هرگونه مجادله در مورد اعتبار یا عدم اعتبار یک شخص در واقع نوعی اتلاف وقته.
بهتر اینه که در جستجوی حقیقت باشیم و این رو بالاتر از هر چیز دیگری در زندگی مون قرار بدیم. پاسخ همه سوالهای ما با تلاش و عزم راسخ خودمون قابل دستیابی است.
به فعالیت خودم در زمینه ترجمه متون سایت Gnosticweb خاتمه میدهم.
در همین راستا کلیه لینکهای مربوطه تا انتهای هفته جاری و در اولین فرصت برداشته خواهدشد.
من فقط یک مترجم بودم. بدون اینکه هیچ ایمان یا باوری نسبت به آنچه که ترجمه میکنم داشته باشم.
موفق باشید
۱. میخوام بدونی که اینجا و هرجایی که حرف از این حرفاس، هیچ چیز غیرعادی و غریبی نیست.
همه چیز با رهایی تو از خودت و از عملکردهای اجباری ذهنت شروع میشه و این ساده است... مثل آب...
در لحظهبودن و زیستن در اکنون، اگه کمی فکر کنیم، میبینیم که اولین و ابتداییترین انتظاریه که باید از یک موجود مختار داشت. چرا ذهن ما در هر لحظه پره از افکار، ترسها و هیجاناتی که هیچ ربطی به لحظه حاضر که تنها چیز واقعیه ندارن؟ وقتی من دارم راه میرم،چرا باید به امتحان فردا فکر کنم؟ چرا باید وقتی لباس میپوشم، فکر جملهای باشم که فلانی دیشب زد؟
چرا وقتی موسی (ع) به دریا گفت که شکافته شو....شد؟ اما اگه من بگم....
چون موسی به عنوان یک شخص واحد وجود داشت. چون در ذهن موسی تنها فطرت جریان داشت، فطرت پاک و الهی و فارغ از نفسانیات، فارغ از هیجانات موهومی...بنابراین اراده موسی تنها یک پیکان بود و اون هم در جهت فطرت الهی. پس وقتی موسی گفت که دریا شکافته بشه، در واقع خدا گفت که دریا شکافته بشه....پس شد.
اما من توی ذهنم، هزاران هزار عنصر نفسانی ناخودآگاه دارم. که هر کدوم از اونها، قدرت ارادهای به شکل یک پیکان (فلش) با جهت دلخواه در ذهن من ایجاد میکنن. البته یکی از این فلشها هم همون فطرت الهی منه. اما برایند و مجموع همه این قدرتهای اراده، قدرت زیادی نداره و در هیچ جهت خاص و معینی هم قرار نداره. بنابراین من اصلا به عنوان یک انسان حقیقی وجود ندارم. من تنها یک جسم هستم که در درون اون هزاران هزار دزد، قاتل، متجاوز، حسود، و... به صورت مسالمتآمیز و گاه همراه با منازعه زندگی میکنند.
این ریشه و اصل ساده دکترین عرفان، از زمان آدم تا خاتم و تا همین امروز و ثانیه، بوده و هست و خواهد بود. طبق فهم من البته. و این در تطابق کامل با تمامی شریعتها از ازل تا ابد بوده و هست و خواهد بود.
اصلا فارغ از بحث عرفان، تقریبا همه افراد از افکار مزاحم و انرژیای که ازشون میگیره شکایت دارن. در حضور این فکرهای ناخواسته و مزاحم، هرگز آرامشی وجود نخواهد داشت.
اصولا یکی از فلسفههای روزه هم همینه. شخص روزهدار به دلیل ضعف بدنی که داره، معمولا کمتر از حالت عادی فکرش میره این ور اون ور.
۲. خستهام....خیلی خسته. عین خودت.