توبه کرده بودم که دیگه هیچوقت از این چرت و پرتها نگم. اما من بودم و پاییز و بلوار که این اراجیف ردیف شد..
۱.
تا پلک زمین باز شود پاییز است
تا نغمه ما ساز شود پاییز است
تا زخم شکوفه باز سر باز کند
انگار که از ازل تا به ابد پاییز است
۲.
بیدار و خمار من تو بودی و تو بس
آواز و نماز من تو بودی و تو بس
تا فصل تو در قامت من پیدا شد
پاییز و بهار من تو بودی و تو بس
۳.
مستیم و ملنگیم و به یغما رفتیم
از خواب پریدیم و به اغما رفتیم
تا ساحت سرگیجه که راهی است دراز
بی آنکه بگویند بفرما رفتیم
هفته ششم خروج سماوی رو که مربوط به خروج با استفاده از مانتراها میشه آپلود کردم.
سلام دوست آسمانی، استاد اعظم
حالت چطوره پسر؟ امیدوارم خوب باشی
رفیق، این دفعه یک سنگ رو از نزدیک نگاه کن
بهش خوب فکر کن
اون چیزی که باید پیدا کرد و دید و دنبالش بود، دیدن بودنه. هستی، هست شدن، بودن، وجود داشتن.
قضیه، قضیه موسی و لاشه سگه رفیق
راز خدا، همان راز جهان است.
انگار نزدیکه نزدیکه.
با تقدیم بهترین آرزوها به استادم
اولیشو خودم برات میذارم. نه! خداییش قشنگه! ولی حیف که از ذهن یه "سیم سکس اورینتد بوی وید د گیوینگ متد" تراوش کرده....
ایشالا آخریشم خودم برات بذارم :))
سلام ، شعر خیلی قشنگی بود