من گناهم این است
که به آزادی پروانه حسادت کردم
و به تنهایی نمناک علف خندیدم
و دلم هیچ نخواست
که به زیبایی پرهای کبوتر باشم
من گناهم این است
که سرم
مثل سرگیجه صبح
و به اندازه وزن همه خاطرهها سنگین است
و نگاهم هرروز
پای سرسبزترین باغچهها میمیرد
من گناهم این است
که فراموشم شد
ریشه ترد خودم را به تمنای زمین وصل کنم
و به اندازه اندوه خدا قد بکشم
تا به آن لحظه جادویی صفر
راستی مطالب مربوط به عرفان مدرن به وبلاگ خواهر منتقل شد:
www.erfaan-e-novin.blogsky.com
بازاریابی اینترنتی ... هر کلیک 80 ریال ... به ما سر بزنید.
سلام
شعر فوق العاده مزخرفت عالی بود کلی باهاش کیف کردم....مخصوصا گناه ها...
یه چیزی بگم ؟! از وبلاگت هیچی سر در نیاوردم ...ببخشید
موفق باشی
سلام
مرسی به خاطر نظری که دادی
یه کم بیشتر بیای حتما سر در میاری قول میدم!
بازم بیا!
موفق باشی